دوستی

دوستی

...وقتی در رو باز کردم  با صدای باز شدن در پدر مهناز در حالی که کمربند تو دستش بود رو به من  برگشت مهناز هم که بسیار ژولیده حال بود و زندایی از پشت پنجره با چشمای گریون به دایی و دختر دایی نگاه میکرد من آب دهنم رو پایین بردم و با ترسی که داشتم آخه حق وارد شدن به اون حریم رو نداشتم
 
به دایی گفتم:  " دایی جان چی شد داری چی کار میکنی "
دایی گفت :" هرچی میکشیم از دست توئه اخه چی به مهناز گفتی که نمیخواد برای ادامه تحصیل بره شهر هان "
گفتم: " دایی خوب شاید دوست نداره بره "
گفت  :" غلط کرده مگه دست خودشه "
 
من کمی با خودم کلنجار رفتم خیلی سخت بود که تصمیم بگیرم ولی
 
گفتم :" دایی ما ... ما ... ما به هم ... "
سکوت همه جا رو چند لحظه گرفت دایی عصبانی تر شد و کمربندش رو بالا برد تا به من بزنه که صدای پدرم رو شنیدم
که گفت :" حاج محسن چی کار میکنی "
دایی اروم شد و به زمین نشست صدای پدر برای اون هم ارامش بخش بود پدر با تندی رو به من کرد و
گفت :" از الان تا اخر تابستون شما حق ندارید با هم باشید تا مهناز بره شهر تا ابا از اسیاب بیفته "
 
البته دایی و پدر حرف من رو آن چنان جدی نگرفتن و متوجه نشدن که منظور من عشقه شاید چیز دیگه ای فکر کردن اصلا نمیشه گفت که چه فکری از سر اونها گذر کرده بود اون شب شبی بود که پدرم آب پاکی رو روی دست ما ریخت البته این منع شدن باعث شد همون موقع هایی هم که مهناز رو در شب نشینی ها میدیدم برام جذابیت بیشتر پیدا کنه و عشق و علاقه من به اون بیشتر و بیشتر بشه متاسفانه نگاه اینکه با بچه ایم با ما ضربه میزد شاید اگر مثل بزرگتر ها به ما نگاه میکردن همه چیز خوب پیش میرفت البته احترام زیادی که برای پدر  و مادر عزیزم قایل بودم حتی برای این مسئله مهم جلوی من رو برای اعتراض و حتی گفتن و یا رو ترش کردن میگرفت.
 
و روز ها و ساعتها از پی هم گشت تا سه روز مونده بود که مهناز بره شهر اتفاق عجیبی افتاد یک شب سر سفره شام صدای زنگ خونه به صدا در اومد و جلوی در رفتن تا در رو باز کردم یه تیکه کاغذ از بین در افتاد پایین این طرف و اونطرف رو نگاه کردم کسی نبود کاغذ از طرف مهناز اگه پدر و یا مادر جلوی در می اومد چی میشد روی کاغذ نوشته شده بود :" فردا کنار تپه ی همیشگی ساعت 10 صبح کار بسیار مهمی با تو دارم خودت رو برای اتفاق مهمی اماده کن دوست دار تو مهناز "....
نوشته شده در پنج شنبه 20 بهمن 1390برچسب:,ساعت 21:28 توسط سید حسین هاشمی| |

Design By : Mihantheme